میگویند شما دارای مقامی هستید که اگر نگاهمان نیز به شما بیفتد… جوابمان را میدهید… تنها به یاد شما بیفتیم… نجاتمان میدهید… یا علیبن موسیالرضا(ع) میخواهم که مقدمات ظهور فرزندتان حضرت صاحبالزمان(عج) فراهم شود…
میترسم در این روزمرگیها هر دوی شما فراموشمان شود؛ این فراموشیها را از ما بگیر…
به گزارش سایت تحلیلی خبری بینانیوز به نقل از ایسنا ، در ادامه به فرازهایی از سیره امام رضا(ع) اشاره میشود:
“حسن برخورد با مردم”
یسع بن حمزه میگوید:
در مجلس حضرت رضا(ع) بودم و جمعیت بسیاری در مجلس حضور داشتند و از آن حضرت سؤال می کردند و از احکام حلال و حرام می پرسیدند و امام رضا(ع) پاسخ آنها را می داد، در این میان، ناگهان مردی بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد و سلام کرد و به امام هشتم(ع) عرض کرد:
من از دوستان شما و پدر و اجداد پاک شما هستم در سفر حج، پولم تمام شده و خرجی راه ندارم تا به وطنم برسم، اگر امکان دارد، خرجی راه را به من بده تا به وطنم برسم، خداوند مرا از نعمتهایش برخوردار نموده است وقتی به وطن رسیدم، آنچه به من داده ای معادل آن، از جانب شما صدقه می دهم، چون خودم مستحق صدقه نیستم.
امام رضا به او فرمود:
“بنشین، خدا به تو لطف کند”
سپس امام رو به مردم کرد و به پاسخ سؤالهای آنها پرداخت. سپس مردم همه رفتند و تنها آن مرد مسافر و من و دو نفر دیگر در خدمت امام ماندیم. امام (ع) به ما فرمود:
اجازه می دهید به خانه اندرون بروم؟ یکی از ما عرض کرد:
“خداوند امر و اذن شما را بر ما مقدم داشته است.”
حضرت برخاست و وارد حجره ای شد و پس از چند دقیقه باز گشت و از پشت در فرمود:
“آن مرد (مسافر) خراسانی کجاست؟
وی بر خاست و گفت:
“اینجا هستم.”
امام از بالای در دستش را به سوی مسافر دراز کرد و فرمود:
این مقدار دینار را بگیر و خرجی راه خود را با آن تامین کن و این مبلغ مال خودت باشد دیگر لازم نیست از ناحیه من، معادل آن صدقه بدهی، برو که نه تو مرا ببینی و نه من تو را ببینم. مسافر خراسانی پول را گرفت و رفت.
یکی از ما به امام رضا(ع) عرض کرد:
“فدایت گردم که عطا کردی و مهربانی فرمودی ولی چرا هنگام پول دادن به مسافر، خود را نشان ندادی و پشت در خود را پنهان کردی ؟!
امام رضا(ع) در پاسخ فرمود:
“از آن ترسیدم که شرمندگی سؤال را در چهره او بنگرم از این رو که حاجتش را بر می آورم و آیا سخن رسول خدا (ص) را نشنیدهای که فرمود:
“پاداش آن کس که کار نیکش را میپوشاند معادل پاداش هفتاد حج است و آن کس که آشکار گناه میکند، مورد طرد خدا است و آن کس که گناهش را می پوشاند، (درصورت توبه) مورد آمرزش خدا قرار میگیرد.(1)
“دو دستور اخلاقی”
محمد بزنطی گوید:
در محضر حضرت امام رضا (ع) بودم فرمود: امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:
“از کرامت و بزرگواری، جز الاغ جلوگیری نمیکند”
عرض کردم :
معنی این سخن چیست؟ (به دو مصداق از کرامت اشاره کرد) آن حضرت فرمود:
1 در موردی که بوی خوش (از گل یا گلاب و عطر) به شما عرضه می کنند ولی شما ممانعت میکنید 2 در مجلس، جا، باز میکنند، بنشینید ولی شما(بدون عذر) در آنجا نمینشینید، در این دو صورت، شما از کرامت (و بزرگواری که به سوی شما عرضه شده) جلوگیری کردهاید و این درست نیست و خلاف اخلاق اسلامی است.(2)
“مکارم اخلاقی”
ابراهیم بن عباس گوید:
هرگز ندیدم امام رضا (ع) به کسی ولو به یک کلمه جفا و بی مهری کند و نیز ندیدم که سخن شخصی را قطع کند، بلکه صبر میکرد تا سخن او به آخر برسد و ندیدم که آن حضرت تا آنجا که امکان داشت، تقاضای کسی را رد کند، او هرگز پاهایش را کنار افرادی که در حضورش بودند دراز نمیکرد و هرگز در حضور افراد تکیه نمیکرد و هرگز ندیدم که آن حضرت به خدمتکاران و غلامان آزاد شدهاش ناسزا بگوید و ندیدم او را که آب دهانش را بیرون بیندازد و هرگز او را ندیدم که خنده با صدا بکند بلکه خندهاش تبسم و لبخند بود وقتی که خلوت میکرد و کنار سفره مینشست همه خدمتکاران و غلامان حتی دربانهای اسطبلها را کنار سفره مینشاند و با هم غذا می خوردند. آن حضرت شب کم میخوابید، بسیار سحر خیز بود، بیشتر شبها را از آغاز تا صبح به عبادت میپرداخت، بسیار روزه میگرفت و روزه سه روز در هر ماه را حتما انجام میداد و میفرمود:
“روزه سه روز هر ماه، معادل روزه همه زمانها است، او کارهای نیک بسیار میکرد و غالبا آن را در شبهای تاریک انجام میداد.(3)
“دفاع از مستضعفین”
یاسر، خادم مامون گوید:
در حضور حضرت رضا(ع) بودیم ناگهان صدای قفل دری که از خانه مامون به خانه حضرت رضا (علیه السلام) باز میشد به صدا در آمد، امام به حاضران فرمود:
“متفرق شوید، آنها رفتند، مامون از همان در وارد شد، امام خواست جلو پای مامون برخیزد مامون آن حضرت را به رسول خدا (ص) سوگند داد برنخیزد، سپس امام را در آغوش گرفت و بوسید و کنارش نشست و نامهای در آورد و خواند که در آن نوشته بود سپاه اسلام قریههای کابل را فتح کردهاند…
امام به مامون فرمود:
“از فتح این قریهها خوشحال شدی؟
امام فرمود:
ای رئیس، در مورد امت محمد (ص) و در مورد سلطنتی که بر آنها داری از خدا بترس و پرهیزکار باش چرا که تو امور مسلمانان را تباه ساختهای و شوون آنها را به غیر آنها واگذاشتهای که هر طور خود بخواهند انجام میدهند، تو این قریهها را فتح کردهای ولی مرکز وحی و هجرت (مدینه) را فراموش کردهای، مهاجران و انصار مورد ظلم قرار میگیرند، یک عمر بر مظلوم میگذرد و همچنان در سختی بسر میبرد و از تامین زندگی ابتدائی عاجز است و کسی نیست تا شکایت خود را به او بکند و دستش به تو نمیرسد، از خدا بترس، در مورد شوون مسلمانان، برو به مدینه خانه نبوت و مرکز مهاجران و انصار، آیا نمیدانی که حاکم مسلمانان همچون عمود (ستون) خیمه است که در وسط خیمه قرار گرفته و هر کس بخواهد دستش به آن میرسد؟
مامون گفت:
چه باید کرد؟
امام فرمود:
“به حجاز برو و به شوون مسلمانان برس و مستقیما با مردم آنجا صحبت کن و دردهای آنها را بشنو و به حوائج آنها رسیدگی کن، فردای قیامت خداوند تو را به حساب میکشد و از تو باز خواست میکند.”
مامون تحت تاثیر گفتار امام رضا (ع) قرار گرفت، اما یکی از اطرافیان مامون، وی را از تصمیم خود به رفتن حجاز پشیمان کرد.(4)
“بکار نگرفتن مهمان”
مهمانی بر امام رضا(ع) وارد شد، حضرت نزد او نشسته بود و با وی صحبت میکرد به گونهای که بخشی از شب را با یکدیگر میگذراندند، در این هنگام چراغ روشنائی دارای مشکل و خرابی شد. مهمان امام رضا(ع) که خرابی چراغ را مشاهده میکرد دست برد تا آن را اصلاح کند. در این هنگام حضرت مانع کار او شد و خود آن را درست کرد و سپس فرمود:
“ما خاندانی هستیم که مهمانان خود را به خدمت نمی گیریم.(5)
“تواضع و خدمت”
امام رضا(ع) وارد حمام عمومی شد، شخصی در حمام بود که امام(ع) را نمی شناخت و به آن حضرت گفت:
بدن مرا کیسه بکش.
امام رضا(ع) شروع کرد بدن وی را کیسه میزد که مردم او را شناختند و آن مرد از کاری که کرده بود شرمنده گردید و از آن حضرت معذرت خواهی میکرد. اما امام(ع) او را دلداری میداد و به کار خود ادامه میداد.(6)
پی نوشتها:
(1)و(2) داستان دوستان/محمد محمدی اشتهاردی
(3)و(4) داستان صاحبدلان/محمد محمدی اشتهاردی
(5)(6) قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری
منبع:
www.andisheqom.com
انتهای پیام