:
در کوران مبارزات سیاسی- فکری ایران در قرن معاصر که افت و خیزها و صورتکهای بی شمار و بعضا متضادی به خود دیده است، نایابند آنانکه اغلب جریانهای متمایل به شرق، غرب و اسلام اورا به صدیق بودن بشناسند و به دیده ی احترام نگریسته شود. شما با پژوهشی بسیارآسان و کم زمان هم می توانید به این پی ببرید که الِمانهای انسانی جریانهای مختلف درقرن معاصر همواره مورد غضب جریانات رقیب بوده اند. اما اگر کمی درنگ و حوصله به خرج دهید و به اشتراکات انسانی این جریانها نگاهی درافکنید پی به شخصیتی خواهیدبرد که ویژگی مورد اشاره ی مبحث مارا درعالم سیاست و اندیشه دارد و او کسی نیست جز: آسیدمحمود طالقانی… از ملیون و توده ای هایی که بعضا هیچ گونه التزامی به دین و تشریع نداشته اند گرفته تا اسلام گرایان رادیکال – که جهت به پاداری شریعت دست به اسلحه برده اند – به طالقانی لقب پدرانقلاب داده اند.
:
شاید بتوان سبب پدید آمدن و اکتساب صفت مورد بحث ما توسط طالقانی را درآن سخن اسرارآمیز ایشان خلاصه کرد: ” آنکه به انسان وعده ی آزادی می دهد، دلسوز بشراست “. آری، آزادی. واژه ای که بسیاری را اندر غم رسش به خودسوزاند و سینه ی بسیاری ازمعشوقان حجله ندیده ی خود را در خون تپاند. همان کلیدواژه ای که بابت تحققش بندبند وجود وارطان از هم گسست، موسی صدر ناپدید شد، مصدق کتک خورد و امام پانزده سال تبعید شد.
:
البته تنها این ویژگی سبب محبوبیت سیدمظلوم انقلاب نیست. عکس العملها، افکار و اظهارنظرهای او در رابطه با آزادی حجاب زنان، عدم برداشت سوء از دین به نفع سیاست، لزوم شفاف سازی مواشع در قبال مردم، ننشستن برکرسی خبرگان و زمین را اختیار کردن، عدم سهم خواهی ازحرکت مردمی ایران، دفاع ازحقوق اقلیتهای فکری، مذهبی و سیاسی و… نیز ازنقاط روشن پرونده ی راه این پیرمرد دوست داشتنی است.
:
این صفات و برچسبها آنچنان جایگاه و استوانه ی پایداری از او ساخت که تالحظه ی مرگ او هیچ کس از مسافرانِ قطار انقلاب مردمیِ ایران، ایستگاهی را برای پیاده شدن انتخاب نکرد. چه آنکه سیدمحمود همگان را ازتفرقه برحذرمی داشت و تجسم بارز ” واعتصمو بحبل ا… جمیعا ” بود. برای احیا و برپایی این شعارتالحظه ی مرگ غریبانه ی خویش کوشید و باتوم تهمت، تخریب و تکفیر را ازدستان اهالی اش گرفت (شریعتی و نواب صفوی را به خانه راه داد، آرامگاه مصدق را گل نهاد و بازرگان خسته از افراط و تهدید را پشتیبانی کرد) و بازوی پولادین اعتدال و آرامش در روزهای سخت و مردافکنِ آغازین انقلاب بود.
:
طالقانی به هرجای که گام گذاشت جوانه ی آرمان در بستر بوته های ثبات، آرامش و هم زیستی روییدند اما عشق به آزادی این معشوق روحانی خود را نیز از پای درآورد و در همان روزهای آغازین انقلاب، آخرین سیگار خود را نیز درگلدان پویش و خروش خاک کرد…
:
برمیگردیم به نقطه ی آغازین متن؛ اونیز مفتخر به لقب “ابوذر زمان” شد و آنچنان که ناصرخسرو دره ی یمگان را برگزید و ابوذر صحرای ربذه را، اونیز حیات خلوت خودرا در آغوش گرفت. الحق که راستگویی ابوذروار در دهانش میجوشید و گل میگرفت و در احیای راه راستی و راستگویی با هیچ کس تعارف نداشت و حقیقت را هیچگاه قربانی مصلحت نمیکرد. به راستی اگر طالقانی امروز در میانمان حضور می داشت، کدام طرف میایستاد؟ در چه بابهایی سخن می گفت؟ با که ترش می شد و با که لبخند میزد؟ و سیگارش در جاسیگاری کدام محفل خاموش میشد؟ بدنیست بیندیشیم…
روحش شاد