مصاحبه گر : ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود ، روی زمین افتاد و زمزمه میکرد. دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش
ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود
روی زمین افتاد و زمزمه میکرد
دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش
داشت اخرین نفساشو میزد
ازش پرسیدم این لحظات اخر چه حرفی برای مردم داری
با لبخند گفت: از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط کمپوت میفرستن.عکس روی کمپوت ها رو نکنن
گفتم داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو
با همون طنازی گفت: آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده
از خاطرات یک رزمنده
./.